لحظه ای دیگر
و
پیمودن این راه دراز از نو .
پانسیون تمام شد
و انقدررر ها حرف بیخ گلویم مانده و مغزم درهم و ژولیده پولیده است
ک نمیدانم از کجایش بگویم !
- شاید گاهی باید در رفتارهایم تغییراتی ایجاد کنم . نمیدانم کجایش بد است .
اما تنها شده ام.
البته گاهی هم ب خودم میگویم دلیلی ندارد برای ماندن آدم ها کنار خودم ,
خودم را تغییر دهم.
نمیدانم .فعلا ک همینم . (:
- هوای ابری گویا افسرده تر کرده ست مرا .چقدر دلم یکی را میخواهد .
بیخیال . تموم میشه این روزا این تنهایی ها
این حرفای جا مونده تو هر سکوت تو هر نگاه.
کاش زودتر عوض شه همه چی. خسته ام .
پ.نون: بازم دلم میخواد حرف بزنم.
حتی شده یه متن از یه نویسنده یا یه شعر از کس دیگه بنویسم .
فقط تایپ کنم.عقده ها و غم و غصه هامو با شدت رو صفحه کیبورد خالی کنم .
درباره این سایت