نیست رنگی که بگوید با من. اندکی صبر سحر نزدیک است .
هر دم این بانگ برآرم از دل وای این شب چقدر تاریک است .
نا امیدی بد مصیبتیه . عین خوره افتاده به جوونم .
امروز رفتم بیرون ب بهونه ی وسیله بردن تو پانسیون و پرینت گرفتن کارت سنجش
چند باری هم زنگ زدم ب مینا ک اگه سرش خلوته بیاد با هم بریم ک جواب نداد .
چِمه من ؟؟؟؟؟؟ دنبال چی میگردم ؟؟؟ کجااام ؟؟؟ پاهام رو زمین نیست چرا ؟؟؟
انگار منو خالی کردن . از هر انگیزه ای . از هر شوری . از هر امیدی. از هر رنگی.
بی هدف بیدار میشم روزامو میگذرونم بدون اینکه حتی یذره برای هدفم تلاش کن.
گم شدم .
درباره این سایت